جدول جو
جدول جو

معنی زاغ دشت - جستجوی لغت در جدول جو

زاغ دشت
(غِ دَ)
زاغ است و آن را کلاغ دشت (غراب الزرع) نیزمیگویند از آن روی که در دشت و صحرا زندگی میکند:
یکی دشت پیمای پرنده زاغ
بدیدار و رفتار زاغ و نه زاغ.
اسدی (گرشاسب نامه).
محقق حلی در کتاب شرایع آرد: و یحل غراب الزرع. و رجوع به زاغ دشتی، زاغ اهلی، زاغ ده باش و زاغ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاغ دل
تصویر زاغ دل
سیاه دل، سخت دل، برای مثال زاغ دلان را نفس شوم ده / مغز غلیواژ و سر بوم ده (امیرخسرو - لغتنامه - زاغ دل)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاغ چشم
تصویر زاغ چشم
کسی که چشمان کبود دارد، کبودچشم
فرهنگ فارسی عمید
(زَ رَهْ دُ)
بمعنی زره تشت است که زردشت باشد. (برهان). بمعنی زردشت است. (جهانگیری). یکی از نامهای زردشت. (از ناظم الاطباء). زردشت و رجوع به زرتوهشت شود. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زرتشت و زردشت شود
لغت نامه دهخدا
(غِ شَ)
کنایه از شب تیره:
چو زاغ شب به جابلسا رسید از حد جابلقا
برآمدصبح رخشنده چو از یاقوت عنقائی.
ناصرخسرو.
و رجوع به زاغ، پر زاغ و زاغ رنگ شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان خوارچ بخش مرکزی شهرستان آمل. واقع در 10000گزی شمال آمل و 4000گزی خاور راه آمل به محمودآباد. منطقۀ آن دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی و زبان اهالی مازندرانی و فارسی و آب آن از رود خانه هراز و چشمۀ اوج آباد است. دارای محصول برنج، غلات، پنبه و حبوب میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو ص 114 شود
لغت نامه دهخدا
(غِ دَ)
زاغ دشت است. رجوع به زاغ دشت و غراب الزرع و زاغ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی از دهستان کنار بروژ است که در بخش صومای شهرستان ارومیه واقع است و 442 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
کنایه از کبودچشم. (آنندراج) :
دمان همچو شیر ژیان پر ز خشم
بلند و سیه خایه و زاغ چشم.
فردوسی.
که در چین زاغ چشمی نام فرهاد
که در صنعت تراشی بوده استاد.
ملافوقی یزدی (از آنندراج).
زال کند سرمه در داغ چشم
گاو پس از مرگ شود زاغ چشم.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
و رجوع به زاغ شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
همان زرتشت است که زردشت باشد. (برهان قاطع). بجای نام زرتشت آمده است. (لغات شاهنامه تألیف دکتر شفق ص 152) :
اگر شاه باشم و گر زاردشت
نهالین ز خاکست و بالین ز خشت.
فردوسی.
رجوع به زارتشت و زرتشت و زاردهشت و مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی ص 62 شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
زامیادیشت (یشت 19) است که بخطا زام یشت نامیده شده است. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی تألیف دکتر معین ص 148). و رجوع به زامیادیشت شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
موضعی به طبرستان. حسن بن زید ملقب به داعی کبیر در آغاز کار استیلای خودبر طبرستان و پس از روزی چند که اکثر حکام و اشراف طبرستان در ظل رایت وی گرد آمدند بمقابلۀ محمد بن اوس حاکم طبرستان از دست طاهریان رفت و در مقدمۀ سپاه محمد بن رستم ونداامید را که برادر اسپهبد عبدالله بن ونداامید بود فرستاد. محمد بن اوس نیز محمد بن اخشیدبن رستم را مأمور مقابلۀ وی کرد و هر دو لشکر در پای دشت بهم رسیدند و جنگ میان دو طرف درگرفت. محمد بن رستم ونداامید محمد بن اخشید را کشت و سرش را نزدیک داعی فرستاد و خود دشمنان را تا آمل تعاقب کرد و سالماًغانماً بازگشت و در پای دشت بموکب داعی پیوست و در آن منزل طبرستانیان بحسن بن زید پیوستند و جمعیتی تمام دست داد. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 342 و 343 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
محله ای به اصفهان و آنرا دیردشت نیز گویند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
کنایه از سیاه دل که قساوت داشته باشد. (آنندراج) :
زاغ دلان را نفس شوم ده
مغز غلیواژ و سر بوم ده.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از قراء جره و قامور. (جغرافی غرب ایران ص 112). به مسافت کمی جنوبی اشفایقان و مزرعۀ نصیرآباد، حریم باغ دشت از موقوفات مدرسه منصوریۀ شیراز است. (فارسنامۀ ناصری). در فرهنگ جغرافیایی آمده است: دهی است از دهستان جره بخش مرکزی شهرستان کازرون که در 64 هزارگزی جنوب خاور کازرون بر کنار راه فرعی کازرون به فراشبند در جلگه واقع است. ناحیه ای است گرمسیر و دارای 142 تن سکنه و آب آن از رود خانه جره تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و خرما و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقع در 72000گزی شمال ضیأآباد. معتدل و دارای 78 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه سار، محصول آنجا غلات و لوبیا و نخود، شغل اهالی زراعت و قالی بافی و راه آن مالروست و سکنه از طایفۀ غیاثوند هستند. زمستان بحدود توت چال رودبار الموت میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زاغ چشم
تصویر زاغ چشم
آنکه دارای چشمانی کبود است کبود چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاغ دل
تصویر زاغ دل
سیاه دل قسی القلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاغ دل
تصویر زاغ دل
((دِ))
سیاه دل، سخت دل
فرهنگ فارسی معین
کبود چشم
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع اندرود ساری، از توابع گیل خواران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نام قسمتی از زمینهای کشاورزی دشت سر از بخش مرکزی شهرستان
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دو هزار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در شهرستان قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی